نیکی مروتینیکی مروتی، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

جون و خون مامان و بابا

یک روز کامل نیکی جون

1393/6/6 23:27
نویسنده : علی مروتی
554 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مادری خوبی نازنینم؟ امروز پنجم شهریوره خیلی دوست دارم گاهی به خودم میگم  هی دختر خودتو کنترل کن ولی نمیتونم محبت

***بابا من عاشقم  ***

دیگه واسه خودت خانمی شدی شدی واسم یه دوست واقعی دیگه حوصله سر رفتنی وجود نداره با هم

 تو آغوش هم میخوابیم  همیشه تو قبل من بیدار میشی میای کنار صورتم دستتو میزنی زیر چونت آروم نگاه میکنی منم توی خواب احساست میکنم تا چشممو باز میکنم میخندی و صورتتو میچسبونی به صورتم و روزمو خوشرنگ و خوشمزه میکنی مثل خودت.....

بعدش میپری بابا رو بیدار میکنی ومیگی بریم صبحونه بین منو بابا سر میز صبحونه میشینی  با شیطونیات و صبحونه رو نوش جونمون میکنی ، قربون شکل ماهت هر چی میخوری بعدش میگی به به به   * به به به *

بعد با باباعلی میری بازی ، وای که نمیدونی چه بازی های با نمکی میکنید ،همیشه بابا قایم میشه و تو میگردی پیداش میکنی و ریسه میری از خنده   ، یا با بابا علی توپ بازی میکنی ، یا آهنگ میزارید و 2 تائی میرقصید تو هم در حالی که میرقصی   هی منو از آشپز خونه  صدا میکنی ماما  دست دست منم باید کارامو ول کنمو شروع کنم به دست زدن قه قهه

خلاصه تا ظهر که همین طور بعد ناهارو با هم میخوریم و  با با میره سر  کار( همیشه بابا رو با خنده و بوس خوشگلت بدرقه میکنی طوری بابا رو  با عشق نگاه میکنی که بابا علی صد بار از بیرون میاد دوباره میبوستت ودوباره میره دلش نمیاد ازت دل بکنه ....)

بعد از رفتن بابا با هم میریم تو تخت کلی با هم بازی میکنیم کلی قلقلت میدم و میبوسمت و تو بین قهقه و بازی به خواب ناز میری و من ساعت ها کنارت  میشینم و قدرت خدا رو نظاره میکنم  تو بزرگترین شانس زندگی من بابا علی هستی فرشته کوچولومن...

عصر که بیدار شدی از تخت میپری پائین  ، شیطنت هات شروع میشه ،همه اسباب بازی هاتو کشون کشون میاری تو پذیرائی ،وای نمیدونی چه محشر کبریای راه میندازی، با عروسک هات میشینی کنار تلویزیون و کارتون میبینی  تا یک ساعت دیگه بعد یک ساعت حوصله خانم سر میره شروع میکنه به بهونه گرفتن

   

مادر فدای بهونه گرفتن هات

یا میگی می می بده، یا  میگی تو پ بنداز ، یا میگی به مامانی زنگ بزن، یا میگی به دائی زنگ بزن ، یا میگی بابا بابا   وایییییییییییییییییییییییی اخر سر هم میزنی زیر گریه که بریم ددر ،،، منم که تحت العمر نیکی خانم هستم تقریبا هر روز عصر با هم میریم ددر  و معمولا میریم به مامانی هم سر میزنیم .....

غروب هم نیکی خانم خوشحال و خندون و سرحال از گشت و گذار بر میگرده خونه  دیگه تا آخر شب که لالات بگیره باید یا آهنگ گوش کنیم  یا کارتون ببینیم و متاسفانه هنوز بابا از سر کار نیومده تو مثل فرشته ها میری تو رویا ، میخوابی و دنیا با تو میخوابه ............

                                                               .

 

دختر  نازک تر از برگ گلم ، دختر شیرین تر از عسلم

اینو هیچ وقت فراموش نکن که من دیوانه وار عاشقتم

 

                                                                

پسندها (1)

نظرات (0)