نیکی مروتینیکی مروتی، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

جون و خون مامان و بابا

واکسن 18 ماهگی نیکی جون

1393/9/14 9:30
نویسنده : علی مروتی
658 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم  ،نازنینم میخوام برات از  واکسن سخت 18 ماهگیات بگم که چقدر  درد کشیدی بمیرمممممممممم

بوس

من ماهها بود که نگران رسیدن این روز بودم ،از زمین و زمان پرس و جو میکردم ،که واکسن 18 ماهگی چجوریه؟  و هر کس یه چیزی میگفت ولی همه میگفتن که سخته  تا اون روز تاریخی فرا رسید و من و تو  و بابائی با این روز سخت روبرو شدیم ،،ساعت 9 صبح بود  که رفتیم واسه واکسنت ،خوشحال و خندان بودی که آمدی ددر  و رفتیم با هم واسه قد و وزن خدا رو شکر 12 کیلووزنت بود و 91 قدت هزار ماشالله ،توی بهداشت بهم گفتن آفرین به تو مامان خوب و من کلی ذوق کردم.

 

 تا این که اون لحظه دردناک فرا رسید ،من طاقت دیدن گریه تو رو نداشتم و از اتاق خارج شدم و بابا علی نگه ات داشت ،تا اون خانم بهت واکسن بزنه ،نمیدونی وقتی صدای گریه و جیغ جگر گوشه ام رو شنیدم ، چطور دلم به درد امد

 

خلاصه بعد ازکلی د کردن خانمی که واکسن میزد آمدی و چسبیدی به مامان جونت و بعد از کلی شیر خوردن یه نگاه مهربون به من انداختی که با دنیا عوضش نمیکنم خلاصه................

رفتیم خونه و  بعد ناهار کلی رقصیدی و بازی کردی و بعد خوابیدی ...

وایییییییی وقتی بیدار شدی ،قیامت شد ، اصلا نمیتونستی راه بری وای فقط گریه میکردی و به من میگفتی بنشین منو بغل کن و تبتم به زور استامیتوفن پائین نگه میداشتم ،خلاصه حدود 3-4 روز اصلا راه نرفتی و حدودیک هفته لنگون لنگون ، تو این یک هفته روزی هزار بار مردم و زنده شدم ،همش نگران بودم نکنه ذخترم دیگه راه نره و یواشکی دور از چشم همه کلی گریه هم کردم

 ولی هنوز خاطره اون روز نه از ذهن تو رفته نه از ذهن من و بابا علی 

بابا علی ازت میپرسه نیکی جون کی تو رو  امپول زد؟ میگی (ددر)بابا  میگه  کی تو رو نگه داشت ددر امپول زد میگی(بابا) میپرسه کجاتو امپول زد ( محکم میزنی روی پات میگی ایجاااا) الهی مامان فدای حرف زدنت دردونه من

 

 

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)